هو الحق
امروز دلم هوای تو رو داشت ...... وقتی از خونه زدم بیرون نسیم بوی تو رو داشت ......
همه چیز ، به هر چی نگاه می کردم تو بودی هر جا که می رفتم تو بودی تا میومدم صدات کنم می رفتی ولی باز هم تو رو میدیدم و باز به دنبال تو میومدم ولی باز ....
خدایا می بینی فاصله چه کرده ؟
ببین خدایا چقدر از هم دوریم؟
ولی نه ! دلهامون همیشه بهم نزدیک بوده ، هست و خواهد بود ، همیشه کنارم
تو رو با تموم وجود حس کردم آخه چرا ناشکری میکنم خدایا شکرت به خاطر بهترین گوهر و دُری که به من عطا کردی خدایا شکرت .....
ولی خدایا هنوزم خیلی راه مونده خودت که بهتر میدونی خدایا کمکم کن که بقیه راه که شاهراه اصلی زندگی منه هم با استواری و با ایمان به تو طی کنم .....
وقتی میام خونه میرم رو بلندی دیوار ، نگاه میکنم به آسمون و خورشید رو میبینم که با تموم گرمیش می تابه ولی به اندازه گرمای وجود تو نیست غرق در اندیشم که یه کبوتر میاد کنارم میشینه ......
بهش میگم کاش من هم مثل تو بودم آزاد و رها و پرواز میکردم اونقدر پرواز میکردم تا پیش محبوبم می رسیدم میشستم و براش درد دل میکردم میشستم و به خاطر تموم بدیهایی که بهش کردم تا صبح قیامت طلب بخشش میکردم .....
غرق افکارم بودم که کبوتر گفت بپر ، بهش نگاه کردم ! گفت چرا تعجب میکنی ، گفتم آخه من نمیتونم من که بال ندارم ......
گفت بپر
گفتم اگه بپرم سقوط میکنم
گفت ایمان داری
گفتم اره دارم
گفت بپر گفتم نه .....
بازم گفت بپر
بهش گفتم ایمان دارم ولی اونقدر قوی نیست که .....
گفت با همون یه ذره ایمانت بپر
نگاهی بهش کردم ؛ چشامو بستم و پریدم
چشامو که باز کردم دیدم دارم پرواز میکنم ! اُه خدای من چه طوری ممکنه !!!!!
کبوتر گفت : با ایمان و من پرواز کردم ؛ رفتم تا به خونه یارم رسیدم ، داشت به کبوترها آب و دونه میداد
گرسنه بودم نشستم و خواستم کمی آب بخورم ......
ناگهان یارم منو گرفت و نوازشم کرد
به خودم نگاه کردم
خدایا منم شدم یه کبوتر
یارم منو نوازش میکنه ، واسم قصه دلتنگی هاشو میگه ، قصه تموم سختی هاشو که به خاطر من کشیده ، قصه زجر و زخم زبون هایی که من بهش زدم رو میگه ......
آب و دونم رو که میخورم باز با دست مهربونش بالهام رو نوازش میکنه و میگه تموم این حرفایی رو که بهت زدم به هیچکی نگفتم حتی به خودش اینا رو من به تو گفتم ، فقط و فقط به تو .......
حالا کبوتر سفید من پرواز کن برو پیش امام رضا (ع) ، برو بالای حرمش و ازش بخواه که ما رو به هم برسونه بهش بگو زندگی پر از امید و صفا و بدون ریا رو نصیب من و اون کنه ، یه زندگی که هر چند ساده باشه ولی پر از عشق و محبت و دوست داشتن باشه .....
همین جور که به حرفاش گوش میکنم یه قطره اشک از چشام جاری میشه
رو میکنه به من میگه : مگه کبوترها هم گریه میکنن
و من
با تموم دلتنگیهام فریاد میزنم آره ، آره
منو رها میکنه پرواز میکنم باید به حرم برسم راهی طولانیه ولی به عشق یارم به حرم باید برسم ......
تقدیم به تک امید زندگی من
شرمندم بهترینم که نتونستم مطلب زیباتری بنویسم فکر کنم مثل مطالب قبلی که خودم مینوشتم و جالب نبوده شده .....
دوستت دارم همیشه ..... دوشنبه :::::::::::::::::::::: 24 / 5 / 1384