رز سفید من

گل من دوستت دارم

رز سفید من

گل من دوستت دارم

کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم ....

شرمنده مثل همیشه طولانی نوشتم ولی .....

*********************************************

دیشب دلم خیلی گرفته بود ، آهنگ الهه ناز رو گذاشتم با صدای استاد بنان ،غرق آهنگ شده بودم ، نمی دونم ، بی اختیار گریه م گرفت دست خودم نبود ، خودش می اومد من نمی تونستم جلوش رو بگیرم ، یاد 10-12 سال پیش افتادم ، یاد بچگی هام ، اون موقع که همه چیز فرق می کرد همه چیز رنگ و بویی دیگه داشت ، یادش به خیر اون روزها با بچه های محلمون میزدیم زیر توپ ، زیر یک توپ پلاستیکی که همه ما رو هم پول میذاشتیم و می خریدیمش ، من و علی و رحیم و محسن و بهروز ، آخه همیشه با هم بودیم ، چه دورانی بود هیچ وقت به هم دروغ نمی گفتیم ، هیچ وقت به خاطر خودمون دیگرون رو خراب نمیکردیم .

یادم میاد کلاس دوم راهنمایی که بودم از طرف مدرسه با بچه ها رفتیم اردو ، سردشت ، بین راه که از کوه بالا میرفتیم نمیدونم چطور پام لیز خورد و پایین افتادم و بیهوش شدم ، اون روز بهروز اومد بالای سرم و گریه می کرد وقتی به خونه رفت ، گفت : مامان سعید از کوه افتاد پایین نمی دونم شاید هم مرده باشه اخه آقا معلم چیزی نگفت ، بعد از کلی دلداری از طرف مامانش وقتی مامانش به ساکش نگاه کرد بهش گفت : چرا ناهارت رو نخوردی ، بهش گفت اخه سعید غذا نخورد من هم غذا نخوردم .

یادش به خیر ، ولی الان چی ، چقدر از بزرگ شدن متنفرم ، یک روزی ارزو داشتم بزرگ بشم ولی الان متنفرم ، از خودم متنفرم ، از بزرگ شدن ، دوست دارم کوچیک بمونم ، دوست دارم باز هم با بچه ها بریم تو صحرا ، اخه میدونی اون موقع اطراف خونۀ ما اینقدر خونه نبود ، نه بهارانی بود ، نه فرهنگ شهری و نه .... خودمون بودیم و چند خونه و یک صحرای بزرگ پر از گل های گندم و پر از سبزه که وقتی بهار میشد با عطر دل انگیز گلهای بهاری بیدار می شدیم .

آه ، چقدر از بزرگ شدن متنفرم ، اینجا همه به هم دروغ میگن ، همه قلب همدیگه رو میشکنن ، اینجا دیگه هیچ کس به خاطر اون یکی غذاش رو نمی ذاره ، اینجا هیچ کس واسه دیگری گریه نمی کنه ، آخه چرا باید وقتی بزرگ شدیم اینجوری بشیم ، نه ! من دوست دارم کوچیک بمونم ،اینجا تو بزرگی خیلی بده ، دوست دارم مثل بچگیهامون دلمون مثل یک دریا باشه ، مثل دریایی که وقتی یک قطره میاد داخلش خجالت نکشه و اون رو با جون و دل می پذیره ، اینجا آدم ها همه با هم یکرنگند ، اینجا همه معصومند ، اینجا همه همدیگه رو دوست دارن ، فرق نمی کنه معلول باشی ، سالم باشی ، پولدار باشی یا فقیر ، اینجا همه همدیگه رو به خاطر خودشون میخوان نه به خاطر چیزهای دیگه .....

من دوست ندارم بزرگ بشم ولی شدم ،آه ای خدا چقدر از اینجا متنفرم ، اینجا نمی تونم نفس بکشم ، اینجا آدم ها قلب آدم های دیگه رو میشکنند ، اینجا آدم ها به قول هایی که با هم میذارن عمل نمیکنند اینجا ، اینجا خیلی .......

و دیگه نفهمیدم چی شد آخه آهنگ تموم شد ولی اشک های من همین طوری داره می ریزه نمیدونم چرا بند نمیاد ، دست خودم نیست .
بازم برگشتم به دوران بزرگسالی ، خدایا کاش میشد هیچ وقت بزرگ نشم ، خدایا کاش میشد ......

و باز یاد این شعر افتادم :

چرخ را عادت دیرین این بود ***** که به افتاده نظر کمتر کرد
من سیه روز نبودم ز ازل *****هر چه کرد این فلک اخضر کرد



من رو ببخشید اگه با نوشته هام که هر چند میدونم اصلا جالب نبود شما رو ناراحت کردم ، آخه دلم خیلی گرفته ، از همه چیز ، از دنیا و هر چه در اون هست ، به خدا قسم دنیا خیلی بی وفاست خیلی ، خیلی ....

الان هوام مثل همون قناریه که تو قفس زندونیه ......

آه ای خدا به دادم برس.....

نظرات 14 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:01

سلام داش سعید

نبینمت غمگین الهی دشمنات از غصه بمیرن

خودتو نگران نکن

ایشالله هر چه زود تر مشکلاتت حل می شه

و دوباره می شی همون داش سعید خودمون


دوست شما omega

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:01

مرسی دوست عزیز که همیشه به وبلاگ من سر میزنی
اما در مورد مطلبت باید بگم که شما نباید خودتو برای این کاش ...اینقدر ناراحت کنی...
تو این روزگار غریب همه ناراحتی وجود داره ...فقط باید ایمان داشته باشی و امیدوار باشی...
موفق باشی
faiteh

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:02

ey baba .... ye rooye donya zibayi ye rooye digasht zeshti

man ke har vaght donya motabeghe meylam nemicharkhe hesabi omidamo az dast midam

vali har vaght in yadam miad ke age in shekasta naboodan zendegi kardan manay nadasht" Omid miad soragham

va be khodam mighaboolooam ke omre in narahatihaye roohi ziad nemimoone va dar poshte oon piroozi va shirini vojood dare ke ye alame arzesh dare

to ham enghadar narahat nabash khaheshan,.....tavakkolet bekhoda
hame chi dorost mishe

movaffagho moayyad

farshid

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:02

سلام سعید جان.
اخه مگه چی شده تو که تا چند روز پیش خوب بودی .کم کم داری ما رو هم ناراحت میکنی .
داداش ما در بست مخلسیم .

ببین سعید جان ما با هم بودیم و هستیم وخواهیم ماند تا ابد .پس دیگه ناراحت نباش خوب .

قربان شما(armusa61)***آوای قو***

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:03

ریادمه ما هم پارسال اردو رفته بودیم.
حالم به هم می خورد.
چشمام سیاهی می رفت.
حدیث دوستم هم به خاطر من غذاشو نخورد.
یعنی اردو واسه همه دوستام
از مائده گرفته تا حدیث و بقیه همه ...
ببین تو این روزا خیلی همدردتم.
بد جوری حالم گرفته.
اونقدر که حتی نفس کشیدن هم واسم سخته.
اونقدر که از زندگی کردن بدم میاد.
از همه آدما متنفرم حتی از خودم.
روزای دردناکی رو دارم میگذرونم و هیچ کسی رو هم ندارم واسه درد دل کردن.
دلم می خواد هنوز هم حدیث بود
هر وقت دلم میگرفت میرفتم پیشش و گریه می کردم
منو بغل می کرد.اشکامو پاک می کرد.دلداریم میداد.
و من با تمام وجود در آغوشش گریه می کردم.
انگاری دارم توی بهشت گریه می کنم.
چون تمام غمم می رفت.
هم به خاطر اشکام.
هم به خاطر اینکه کسی رو داشتم که با تمام وجودم دوستش داشتم.و اونم دوستم داشت.
ولی الان چی؟
تنهایی با مرام ترین دوستم شده.هیچ وقت تنهام نمی ذاره.
تو این روزا بد جوری به دوستای خوبم احتیاج دارم.
ولی جز گریه کاری نمی تونم انجام بدم.
از این دنیا بدم میاد.
اما همین تنهایی واسم زیباست.

چون حس می کنم یه یار با وفا دارم که حتی زمانی هم که همه تنهام میذارن باهام می مونه.
وقتی که تنهای تنها میشم خدا رو بیشتر از همیشه حس میکنم.
حضورشو توی قلبم با تمام وجود احساس میکنم.
وقتی که اشکام سرازیر میشه و یه لحظه خودمو بی پناه میبینم
ناگهان حس میکنم که در آغوش خدا هستم.
خدایی که بنده هاشو مخصوصا بنده های تنهاشو هیچ وقت تنها نمی ذاره.
این ماییم که اونو فراموش می کنیم.
چرا فکر میکنی تنهایی؟
آخه خدا آدما رو واسه هم آفریده. اگه اونا نخواستن و یا نمی تونن برای هم باشن
چرا دست به دامن کسی نباشن که از مادر بهشون مهربون تره؟
به خدا نمی خوام حرفای کلیشه ایه بعضی از آدما رو بزنم.
ولی اگه اونو عاشق خودت بدونی و مهربون ترین یار
قسم می خورم که هرگز احساس تنهایی نمیکنی.
تازه اونوقت دا هم کمکت میکنه.و هم خیلی بهتر از آدما دلداری میده.
از خدا آرامش بخواه.
اون هیچ کسی رو تنها نمیذاره.
زندگی رو زیبا ببین.چون هدیه خداونده.اون هر چیزی که خواست به آدما میده و حق هم داره ازشون پس بگیره.
نباید خودمون رو ببازیم.
به قول معلم دینیمون اگه خدا چیزی رو بده رحمته اگه نده حکمته.
شعر بخون.اسرار تمام احساساتی که خدا به انسان داده شعره.
شعر به آدم آرامش میده.
قرآن بخون.بهت قول میدم بازم مثل روز اول سرحال میشی.
اینقدر به خودت تلقین بد نکن.
مگه دنیا چقدره؟
به خدا کوچیکتر از اونیه که فکرشو هم بکنیم.می دونم دل گرفتگی خیلی سخته.
الان هم به اندازه تمام دنیا دلم گرفته.
یادمه پارسال و اول امسال اینقدر دلم گرفته بود که تمام روز گریه می کردم.
تنهای تنها بودم.
اما همش می گفتم خدا این تنهایی رو بهم داده که قدر اونو بیشتر بدونم.
ازش کمک خواستم.
اونم کمکم کرد.و شیرین ترین لحظه های زندگیمو بهم هدیه کرد.
هر چند الان بهترین دوستم سر یه موضوع بی اهمیت که اصلا ربطی به من نداره باهام قهر کرده.
دیگه ازش متنفرم.همیشه غرورمو شکستم برای حفظ دوستیمون.
آخه من به خدا از قهر کردن متنفرم.
آخرین قهمرم دوسال پیش بوده.
ولی امروز تحملم تموم شد.
ببخشید سرتو درد اوردم.دلم خیلی گرفته بود.گفتم شاید همدردم باشی
و بالاخره تو یکی به حرفام گوش بدی.

و در آخر هم یه بیت شعره که شاعر از زبون خدا میگه:

چون با همه ای چو بی منی بی همه ای................................چون بی همه ای چو با منی با همه ای

هیچ وقت این بیت رو فراموش نکن.
امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی.با امید بهترین آرزو ها برای شما....

شکوفه بهشتی
(blossom)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:03

همه این آرزو رو دارن ایشالله هیچوقت غمگین نباشی

هندا1000

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:04

سلام
حرفی بو داری میزنی
نکنه تو هم عاشق شدی ؟
ولی اینقدر خودت رو اذیت نکن باید صبور باشی
به خدا توکل کن و نزار افسرده بشی
مرور خاطره ها خیلی خوبه ولی باید به خوبی و بدون حسرت ازشون یاد بشه
موفق باشی
rm347

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:05

سلام
دقیقا آرزوت مثل منه
ولی غصه نخور،چون نمیشه کاریش کرد
من از خواندن مطالبت خوشحال میشم
پس بازم بنویس
موفق باشی
kimia

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:05

عزیز من تو اون وقتها بزرگ بودی و همه ی دوستات هم بزرگ بودن ولی الآ مردم همه کوچیک شدن. در واقع تو هنوز دوستداری بزرگ بشی مثل بچگیهات

adel

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:05

بابا دس خوش تونم الهی...امو معین بتر بخونش


پَنَ بگووم بیو روم در یَ لری خورم بلکی بتر بیسی



میل خودت


یَچِ دِگَ آهنگ قمناک گوش مد تکنو گوش دِ تا حالت خوب بووَ






amd
mohamad

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:06

سلام.............
وای.........چه مطالب زیبایی مینویسین.......
واقعا من همیشه از خوندن مطالبتئن لذت می برم................
از این مطلب و مطلبی که در مورد عاشورا بود.........
خیلی زیبا بودن.........
راستی.......بهتره که دیگه کودکیتون و فراموش کنین و به فکر آینده باشین...
که ایشاالله آینده خوبی در پیش دارین........
دیگه به گذشته فکر نکنین.....که گذشته ها دیگه بر نمیگرده........
موفق و در پناه حق
مزاحم همیشگی
یاس کبود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:07

راستی که چه دورانی بود

یاد باد آن روزگاران یاد باد...

بهروز

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:07

ما می تونیم مثل بچگی هامون باشیم
صاف . ساده. خاکی . مهربون . یه رنگ
اما جبر روزگار نمی زاره اونجور که می خوایم زندگی کنیم
ما تو صفحات زندگیمون شاهد تصاویر زشت. خشن. ناهنجار و ... هستیم
که اینها ما رو از دوران بچگیمون جدا می کنن
اما هر کدوم از ما که بخوایم به اندازه خودمون مهربون باگذشت با معرفت
صمیمی و از خود گذشته باشیم میتونیم بازم مثل بچگیهامون زندگی کنیم
تو هم زیاد غصه نخور
ما یاد گرفتیم که به اقتضای سنمون تودار باشیم
امید وارم بتونی همیشه از زندگیت لذت ببری

موفق و سربلند
......................
شاهزاده

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 18:08

سلام........
ببخشید اگه جوابتون رو ندادم........
پریا دیگه نمی نویسه......اون برای آرزوهاش می نوشت.........
دیگه به آرزوش رسید........دیگه قصد نوشتن نداره....
اون به خاطر دلش می نوشت....
پس می تونین لینکشو پاک کنید......هــــــــــــــمـــــــیـــــــــن
در پناه حق.........یا علی



یاس کبود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد