رز سفید من

گل من دوستت دارم

رز سفید من

گل من دوستت دارم

خدانگهدار ....


هو الحق



به یاد خداوندی که عشق را در درونم نهاد ولی خیلی زود اون رو از من گرفت.



من وبلوگم رو تنها به خاطر عشق به اونی که خودش میدونه آغاز کردم


الان هم دلیلی نمیبینم دیگه اینجا بمونم


میدونید اولین مطلبم رو در روز یکشنبه نوشتم و آخرین مطلبم در روز دوشنبه


درست مثل یه خواب یه رویا .....


کاش فقط میدونستم که مطلب پایینی من رو خونده باشه


نمیدونم شاید برگشتم ولی ، ولی سعی میکنم دیگه برنگردم.


چون فکر میکردم همیشه میخونه همیشه باهامه ولی حالا میبینم که تمام


تصوراتم اشتباه بود الان اون فکر میکنم دیگه زندگی راحتی داشته باشه و من هم


از خدا فقط همین رو می خواستم ، پس دیگه دلیلی برای موندنم نیست.



امیدوارم تو این مدت اگه باعث دلخوری کسی شدم و از دستم ناراحت شده ، از


صمیم قلبم معذرت میخوام و ازش میخوام منو حلال کنه شاید دیگه ...... و


بازم ممنون که منو با همه بدیهایی که داشتم تحمل کردین .



تک ستاره من برات از خدا خوشبختی می خوام در تمام عمر ...
امیدوارم در کارهات موفق باشی.


این شعر هم تقدیم به تو :


************


باران می بارد امشب
بر سکوت تنهایی ام
و
سکوت با ترنم باران
همنوا می شود
و
این بغض خیس
می شکند
بُغضی که از فراق چشمانت
تا سحر منتظر بود
دل ، بودنت را بهانه کرد
صدایت کرد
نشنیدی
اما
با نم نم باران
زار گریست



************



در غربت تنهاییم




خدانگهدارتون باشه ؛ حلالم کنید مخصوصآ تو رز همیشه زیبای من




دوشنبه ::::::::::::::: ۱۶/۱/۱۳۸۴

نظرات 18 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 14:48

سلام...
چقد بد شد...
داشتم تند تند بلال می خوردم که یا هوم باز شد...
اونوقت اف شما رو دیدم....دهنم قفل کرد...
آخه چرا خداحافظی؟؟؟
چرا شما شما مردا خداحافظی و بهترین کار دنیا می دونید؟؟
شما از کجا می دونید که تو دل خانوم ها چی می گذره؟؟
از کجا می دونی وب تور و نمی خونه؟؟
خیلی بد می کنی اگه بری
شاید وب تو هنوز هم اولین و آخرین جایی باشه که دلش آروم به یادت می گیره...
اگه می تونی نرو..بمون...براش بنویس....


باغبوون

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 14:48

فکر نمیکنم دل کندن از وبلاگ شخصی که کم کم یه عضو از وجود آدم میشه به این آسونی ها باشه. نـــه؟

بمون. وبلاگ به این زیبایی حیفه بمونه و فقط خاک بخوره.
منتظر مطالب بعدیت هستم.مرسی

آنجلینا

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 14:49

سلام داش سعید
((داش)) .... همون کلمه ای که همیشه باش منو صدا می کردی

چی شده ؟
چرا اینجوری؟
اینه رسم رفاقت
حالا که من اومدم ؟
مگه تو نبودی که همش ازم می خواستی بیام و بمونم ؟
چقدر باهام حرف زدی

یه بار اومدم
اما رفتم
چون احساس شکست کرده بودم
احساسی که هیچ وقت دلم نمی خواست داشته باشم
اما شکستی که از اون بدتر بود قبول شکست بود
اما حالا اومدم چون نمی خوام قبول کنم که شکست خوردم
دوست ندارم بری
قسمت نظر دهی هر وبلاگی رو که باز کنم اسم تو رو توش می بینم
حتی اونی که هیچکی واسش نظر نمی داد
یعنی از این به بعد اسم تو رو توی هیچ وبلاگی نمی بینم ؟
خودت خوب می دونی حتی موقعی که بار و بندیلمو بسته بودم
واسه تو می نوشتم .... تو رو تنها نزاشتم
اون موقعی که گرفته بودی ... اون موقعی که خوشحال بودی
همون چند وقتی هم که نبودی فراموشت نکردم
بدون اغراق بودنت و دوست داشتم و دارم
چقدر دلم می گیره موقعی که یکی عزم رفتن می کنه
حالا هم که تو داری میری
می دونم که نمی تونم ازت بخوام بمونی
اما می تونم ازت بخوام بازم برگردی
دلم خیلی واست تنگ می شه

می دونم دلت از یه چیز دیگه عذاب می کشه
و شاید اونی که گفتی جزئی ازش باشه
به خدا توکل کن و هیچ وقت به راهی که پا گذاشتی شک نکن

به حرمت رفاقتی که هیچ وقت انتظاری جز محبت از هم نداشتیم
به یاد بودنت همیشه واست دعا می کنم

دوست کوچک تو علی

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 14:51

بابا سعید جون کجا

بخدا اشکم در اومد

بابا بی خیال خدافظی

تو باید بمونی

بودن تو اینجا لازمه

حالا بدن باهات بیشتر حرف می زنم

بهم سر بزن

بای امگـــــــــا

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 14:52

وبلاگی به این زیبایی دلت میاد ولش کنی خاک بخوره
میدونم آدم هر از گاهی دلش از همه چیز میگیره و خسته میشه.
ولی باز هم میدونم که دوباره بر میگردی.
پس به امید آن روز که دوباره ببینیمت

همیشه و همه جا شاد و پیروز باشی

به امید دیدار=;

hamid21

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 14:59

بابا یو هنوز عرق پیشونیت خشک نشده میخوای بری ؟

آخر از همه امدی جلوتر از همه.....


ما خیلی وقت تو صف وایسادیم حالا یوو........


سعید نکن این کارا

هرچند ما که دل خوشی ازت نداریم ولی خوب بخاطر دوستان



رازشقایق

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:00

نرو.
اس اس ان اس اچ نرو.
اگه بری دزفول نت خالی میشه.
اگه بری من هم می رم.
اگه بری دزفول نت حال نمی ده.
با اون دزفولی حرف زدنت.
خیلی خاطره دارم از اس اس ان اس اچ.

ام آر rain

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:01

سلام

چرا میخوای بری؟
باور کن من خیلی وبلاگتو دوست داشتم.
به خدا قسم از همه وبلاگهای دز نت بیشتر.
صفاش از همه وبلاگها بیشتر بود.
وقتی وبلاگهای تازه شده رو میگرفتم
وقتی اسمتو میدیدم اول از همه بازش میکردم.
حتی زودتر از اینکه پی ام برسه.
تا اونجایی که یادمه ما همدوره بودیم.
یعنی با هم بلاگر شدیم.
تو جو دزنت رو باحال کردی.
بین بچه ها صمیمیت انداختی.
به همه روحیه دادی.
اگه اون روزا بهم روحیه نمیدادی نمیدونستم چه جوری ادامه میدادم.
نرو.می دونم حرفم اهمیت نداره.اما ازت خواهش میکنم نرو
فکر می کردم تو تا همیشه هستی.
چند روز بود میخواستم وبمو ببندم.
وقتی مطلبت رو خوندم بغض کردم.
میدونم همیشه خیلی اذیتت کردم.
ولی میدونستم که تو خیلی مهربونی و به دل نمیگیری.
اینجا همه دوستت دارن.
به خاطر دلگرمی بچه ها بمون.
باور کن دیگه اصلا از وبلاگ و این چیزا خوشم نمیاد.
اون روزایی که نمینوشتی اصلا دزنت یه جوری شده بود.
حالا اگه واسه همیشه بری
خودت بهتر میدونی....
.....................
فقط من آرزو میکنم که نتونی تحمل کنی و دوباره بنویسی.
من رو ببخش.به خاطر همه بدی هام منو ببخش.
دل هممون واست تنگ میشه.
ولی تو از همه با صفا تر بودی.
مثل یه داداش.
واسه همه مثل یه داداش مهربون بودی.
امیدوارم که خدا تو رو هم به آرزوهات برسونه مخصوصا به رز سفیدت.
موفق باشید در تمام مراحل زندگی

خدانگهدار

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:02

راستی خودمو معرفی نکردم.
من پرستوی کوچه های عشق

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:03

salam shparak
na to reo khoda to ke hame ro be mondam tashvigh mikardi
pas chera hala khodet
elaheye darya

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:03

سلام عزیز ....

نمیگم اشتباه میکنی ، شاید داری کار درستی انجام میدی ...

ولی .....

با این کار هیچی درست نمیشه ...

امتحانش هم مجانیه ....

آدم نباید از هیچ چیزی دست بکشه ...

اگه هم دست کشید نباید دوباره بره سراغش....

مرد هستی و امیدوارم تا آخر عمر مردونه زندگی کنی....

(دوست دارم برگردی)

هرکجا که هستی برات آرزوی موفقیت میکنم...

Mr.Lover

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:04

من هم امروز دلم حسابی گرفته
رفتن تلخ ترین واپه ای که بشر بر زبان اورد!
اما گاه انسان ناگزیر می شود به رفتن!
کاش رفتنت را بازگشتی باشد!
باز گشتی به فذاسوی باغ گلهای رز سفید!
من هم امروز دلم به اندازه وسعت تنهایی هایم تنگ است!


باغبوون

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:05

ا این همه آپ که داری.
با این همه لینک که داری.
با این همه کامنت که داری.
با این همه کامنت که دادی.
با این همه سابقه که داری.
با این همه وصف خوب.
با این همه دوست.
با این همه انس.
با این همه محبوبیت.
با این همه شاپرک.
با این همه ...
می خوای همین طوری بزاری بری.
نمی شه که.
با انسی که با ما ، با وبلاگت داری.
می خوای همین طوری بزاری بری.

Mr.Rain

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:06

انگار حرف زدن برای تو فایده نداره.
ببین همه بهت می گن نرو.
تازه یه آپ زده بودم که در مورد تو هم نوشتم.
اما امید وارم که اصلا رنگ رفتن رو هم نبینی.
اما اگه رفتی همیشه باید بهم سر بزنی.
نباید دیگه وبلاگستان رو خالی بزاری.
من که دیگه به این جمله هات عادت کردم.
یا حق.
به امید حق.
در پناه حق.
الآن من بهت می گم.
در پناه حق باشی داداشی.
دوست دارم دوباره این جمله رو بگی و برگردی.


Mr.Rain

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:07

سلام
باز چی شده ؟
چرا اینقدر گرفته ای ؟
نمیدونم چرا بیشتر بچه ها دارن یه همچین حالتی رو تجربه میکنن ؟
دیر میتن و زود میرن
کاشکی رفتنت با خوبی و دلخوشی همراه بود نه با ناراحتی و افسردگی
امیدوارم که دوباره برگردی و مطلب خوب بنویسی مثل همیشه
امیدوارم که همیشه دلشاد باشی و موفق و پیروز
امیدوارم که همیشه از دلخوشی ها بنویسی
امیدوارم که همیشه خدا یارت و یاورت باشه
بابا اینقدر سخت نگیر
انشاءالله همه چی درست میشه
توکل کن به خدا و هرگز ناامید نباش
خدا هوای همه بنده هاش رو داره
موفق باشی
rm347

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:07

سلام
کجا با این عجله .
هیچکی رو نمی تونی پیدا کنی که دلش خوش باشه .
همه دلشون از زندگی گرفته ولی چاره ای نیست باید زندگی کرد .
به نظر من وبلاگت رو تعطیل نکن چون تنها جاییه که می تونی از دلتنگیات بگی .
شاد و سر بلند باشی
دوست شما logolight

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:08

به نام یار و به نام دوست و به نام عشق
به نام آن خوب و عزیزی که تو را به من داد تا تو را دوست بدارم
سلام سلامی به گرمای قلبت و به سخاوت چشمان باکت سلامی به سادگی
وجودت و به محبت بی آلایشت
نمی دونم از کجا شروع کنم ؟از چی بگم؟از کی بگم؟
قبل از هر چی بگم 2 مطلبت رو خوندم.خیلی قشنگ نوشتی. قشنگیش به صمیمیت و صفای دل توه.منم بارها حرف دلم رو برات نوشتم ولی save شون
نکردم چون فکر کردم ناراحتت می کنه . به همین خاطر وبلاگ نوشتن رو شروع کردم گفتم شاید بتونم اونجا حرف دلم رو برات بنویسم ولی بازم نتونستم.
بعد از رفتنت کارم شده بود گریه کردن.اشتباه کردم که به خونوادم در مورد اومدنت گفتم چون وقتی نیومدی از حماقتم یه یوتک درست کردن و کوبیدن به سرم.حق داشتن از آدمی مثل من انتظار نداشتن. نمی خوام دنبال مقصر بگردم ولی این تو بودی که گفتی بهشون بگو منم فکر کردم میای رفتم و گفتم که ای کاش خفه می شدم. نمیگم اوضاع خوبه ولی فعلا آرومه
هیچ وقت دوست نداشتم عاشق بشم چون دوست نداشتم هر لحظه احساس
کنم قلبم داره تند تند می زنه یا تیر می کشه یا می ترکه و یا...
به هر حال اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. دلم اسیر کسی شد که فکر می کردم مرد عمل. یه تکیه گاه تا آخرش یام می مونه .سختی ها رو تحمل میکنه
چون دوسم داره ولی دیدم اشتباه کردم . چه زود منو تنها گذاشت چه زود منو با دل تنگی هام ول کرد و رفت.
ولی درک می کنم خوب اونم دلیل داره تو بد شرایطی گیر کرده .اینا توجیهات منه.
ولی می خوام بدونم برا رسیدن به من واقعا چه کردی؟
دیگه قسم خوردم کسی رو به کلبه ی تنهایی هام راه ندم .دیگه قید همه چی رو زدم . کسی رو دیگه نمی تونم دوست داشته باشم بس چه طوری بخوام باهاش زندگی کنم.
هر کاری میکنم نمی تونم فراموشت کنم نمی تونم باور کنم که دیگه مال من نیستی نمی تونم...
ولی خوشحالم از این که تقدیر این جوری از تو دفاع کرد. خدا میدونه که تو چه قدر معصومی اینه که با من جور نمی شی .خدا خیلی دوست داره اون قدر که بهترین شانس زندگی رو دوباره بهت داده ولی ای کاش این دفعه بدونی که چیکار داری می کنی. چشمت رو باز کن یشت نقاب آدما یه سیرتی هست که خدا می دونه .
خوشبختی تو آرزوی منه . دوست دارم لباس دومادی بیوشی اگه قسمت من و تو
اینه که برا هم نباشیم من تو رو به اونی می بخشم که لیاقتش بیشتر از منه.
خودت می دونی که اگه ساعت می گیرم فقط به خاطر اینه که به وبت تو سر بزنم دیگه نه چت می کنم نه به وبلاگ های دیگه کار دارم .
می دونم خود خواهی اگه ازت چیزی بخوام ولی تنها خواهش می کنم دوباره بنویس منم قول میدم بیام و نوشته هات رو بخونم و قول می دم دیگه تو اون وبلاگ مسخره (رز سفید) چیزی ننویسم.فقط بنویس .خواهش میکنم .
بنویس و بدون یکی هست که همیشه نوشته هات رو بخونه ولی الان موقع امتحاناتم کمتر میام ولی میام قول میدم.
یه مدتی سر کار میرم می دونم گفتنش مهم نیست ولی اگه قرار باشه تا آخر
تنها زندگی کنم باید بتونم گلیمم رو از آب بیرون بکشم همینه که یه مدتی منو آروم کرده .
گفتنش برام سخته ولی هنوزم دوست دارم اگه هیچ وقت حتی دیگه نبینمت.
زندگیت شاد باشه . مواظب خودت باش.
رز سفید

[ بدون نام ] شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 15:10

سلام
همیشه به شما حسودیم می شد
آخه همه ازتون تعریف می کردن

خیلی دوست داشتم مثل شما محبوب باشم

یادمه تا قبل از این که وبلاگ داشته باشم
همیشه اسم " رز سفید " رو میشنیدم
همیشه دوست داشتم ببینم مگه وبلاگ شما چی داره
یادمه اولین وبلاگی رو که باز کردم
وبلاگ ssnsh یا همون " رز سفید " بود
البته الآن " شاپرک " شده
ولی من هنوز میگم " رز سفید "
از نوشته هاتون خیلی خوشم میاد
ولی آخه چرا ؟
راستش چند وقت پیش تصمیم گرفتم
یه آپ بزنم و خداحافظی کنم
ولی یه جورایی پشیمون شدم
البته فعلا ......
اگه میشه هنوز ادامه بدید .
چرا همه ی خوبا دارن میرن ؟
............

نمی دونم دیگه چی باید بگم

ولی بدونید که ........

اگه رفتید دلمون براتون تنگ میشه
برای نوشته هاتون
برای صفا و گرمی وبلاگتون
برای کامنت های زیبایی که برامون می زدید
......
خلاصه دلمون براتون تنگ میشه


با این وجود
براتون آرزوی موفقیت و سربلندی دارم

امیدوارم هر جا که هستید پیروز باشید

آبجی کوچولوی شما

فروغ آســـــمانی
ardent

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد