آه !

هو الحق


آه خدایا دلم امشب ابری ابریه ولی ابری که بارونش انگار نمیخواد بیاد ، خدایا امشب خیلی دلم گرفته ست .....


نمیدونم امشب چمه به همه چی باید گیر بدم ، نمیدونم ، شایدم ......


رفتم تو ایون نگاه کردم به آسمون ولی آسمونم دلش گرفته بود نمیدونم چرا مثل دل من.....


امشب دوست داشتم سرم رو بذارم و اونقدر گریه کنم تا صبح بشه تا خود صبح ولی میدونم نمیشه.....


چقدر دوست داشتم الان تو سبزقبا بودم نمیدونم یه جایی که فقط یه امامزاده باشه بعد میشستم زار و زار گریه میکردم.....


باز رفتم تو ایون ولی هر چی نگاه کردم یه ستاره هم ندیدم ، یه ستاره که لااقل با نور کمش به دل تاریک من امید بده ؛ ولی نمیدونم چرا امشب تموم ستاره ها با دلم قهر کردن و رفتن پشت قرمزی آسمون ، پنهون شدن آخه خدایا چرا .....


بازم بر میگردم تو اتاق میرم تو اون یکی اتاق که تنها باشم فکر میکنم بازم فکر میکنم ولی هیچی نمیدونم چرا حتی یارم هم به من جواب نمیده آخه چرا ؟؟؟؟؟


میگن هر کی تو آسمونش یه ستاره داره ولی آخه خدایا چرا ستاره من همیشه باید از من دور باشه ؟


دوباره میرم تو فکر و خیالاتم میگم شاید تو خیالاتم بتونم ستارم رو ببینم ولی آخه خدایا چرا تو خیالم هم ستارم رو نمی بینم .....


باز بر میگردم تو ایوون شاید فقط واسه یه لحظه ستارم رو ببینم ولی اونقدر دل آسمون گرفته ست که حتی یه ستاره هم توش پیدا نیست مثل دل خودم نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟


آه خدایا امشب خیلی دلم تنهاست ولی هنوزم امید دارم.....


خدایا کمکم کن.....




پنج شنبه ::::::::::::::::: 17 / 4 / 1384